واکسن 6 ماهگی

ستایش امروز صبح واکسن ۶ ماهگی رو زده و خدا رو شکر فعلا حالش خوبه. و زنه و قدش هم خوب بوده و هیچ مشکلی نبود.

وزن : ۴۰۰/۸ کیلو

قد: ۶۸ سانت

تو که چشمات خیلی قشنگه

رنگ چشمات خیلی عجیبه

تو که این همه نگاهت واسه چشمام گرم ونجیبه

باورتون می شه که این ترانه این روزها یکی از اسلحه های من واسه آروم کردن ستایشه. در هر

شرایطی حتی در زمان جیغ کشیدنای وحشتناک و بنفشش این یه راهکار مفیده. بازم خدا رو شکر.

امروز خونه داییم ( دایی محمود) مراسم عزاداری محرم بود و من و ستایش هم حضور بهم رسوندیم. از

اونجایی که ستی روحیه نازی داره به محض شنیدن مداحی بغض می کرد و یه گروه ۴ -۵ نفره هم مامور

به حیاط بردن ستی و دورکردن اون از این صداها بودند. خوب خداروشکر یه کمی بچه ها به من استراحت

دادن. ۲۳ ام هم باید بریم واسه واکسن ۶ ماهگی که از همین حالا تن و بدنم میلرزه که چی میشه.

 

راستی از همین جا هم تولد شاینا جون گل دختر شایلی گل روبهش تبریک میگم. انشالله همیشه شادو خوشحال باشین

 ستایش در عزاداری علی اصغر امام حسین

 

 

 

 

این پست رو باید زودتر می نوشتم اما چون این دو روزه مهمون داشتم و سرم شلوغ بود الان مینویسم. پنجشنبه شب عروسی پسر عمه ام بود . از اونجایی هم که عروسی توی فضای باز بود. چشمتون روز بد نبینه که ما چه سرمایی کشیدیم. ستی رو هم لباس گرم پوشوندم که ایندفعه دیگه مریض نشه. اما طبق معمول همیشه ستایش ما شروع کرد به بد قلقی. وای که همه در حال رقص و پایکوبی منم درگیر آروم کردن ستایش. هر کس هم که از راه میرسید یه نظری میداد: سردشه . گرمشه. گرسنه شده. سر وصدا اذیتش می کنه. دلش درد میکنه و و و

منم این وسط مونده بودم حیرون که چکار کنم. فکر هر چیزی رو می کردم غیر از اینکه ستایش پستونکش رو می خواد. همین طوری شانسی پستونک رو گذاشتم دهنش و با کمال تعجب ستایش تو اوج گریه خوابش برد .

 بعد از اینکه هم رفتیم خونه ستی تا ساعت ۲.۵ بیدار بود و با صدای بلند آواز می خوند برام.