گل پسرم یک سالگیت مبارک

سلام سلام سلام. ببخشید که خیلی دیر اومدم و خیلی وقته از این دو تا وروجک چیزی ننوشتم. اما خوب یه وقتایی واقعا حوصله انجام بعضی کارا رو ندارم حتی نوشتن از وروجکام.

باورتون میشه یک سال از به دنیا اومدن امیر علی میگذره. به چشم بر هم زدنی گذشت. چشمای خیس باباجون موقع بردن من به اتاق عمل و چشمای مضطرب دایی آرش و دلداریای خاله سولماز. شوق دیدن امیرعلی و نگرانی واسه یه شب تنها موندن ستایش و امید به اومدن... همه اینا برام به نویی یک ثانیه گذشته است. امیرعلی با اومدنش خونه سیاهپوش ما رو از اون حالت غمکده درآورد هر چند غم نبودن بابا پژمان همیشه رو قلبمون سنگینی میکنه.

یه جشن کوچیک واسه تولد امیرم برگزار کردیم. اما چشمتون روز بد نبینه از شیطنتای ستی و مرسانا. کیک تولد رو به کندوی زنبور تبدیل کردن بس که به کیک ناخنک زدن.خلاصه شبی گذروندیم با این دو تا شیطون.

امیرعلی مامان هم که روز به روز بلاتر میشه. زحمتاش بیشر به دوش مامان جونه. هنوز بچم با دو تا دندون سر میکنه و همچنان چهار دست و پا راه میره. به توپ شدیدا علاقه داره و اولین کلمه ای هم که یاد گرفت همین دوپ = توپ بود. تو بدقلقی دست کمی از ستایش نداره و وابستگی شدیدی به باباجون داره.

ستایش هم که حسابی لجباز شده. شعرایی که توی مهد یاد گرفته رو خیلی بانمک میخونه و چند تا کلمه انگلیسی هم  یاد گرفته. حرفایی میزنه که آدم بعضی وقتا میمونه که اینو دیگه از کجا گرفته

من: ستایش مامان مریم تب داره؟

دست میذاره روی پیشونی منو میگه: آره فرک (فکر) کنم باید ببرمت دتر ( دکتر)

همه فکر و ذکرش هم شده این: مامان مریم منو دوست نداری؟ دوستم داری؟ آره؟؟